آزاد | |||||||||||||
v امروز : 0 بازدید v دیروز : 0 بازدید v کل بازدیدها : 10954 بازدید
|
زنی به داوود نبی شکایت کرد که من پشم می ریسم وطناب می بافم. سه بچّه یتیم را اداره میکنم که محتاج مردم نباشم. دیروز وقتی طناب ها رادر پارچه سرخی پیچیده به بازاربرای فروش بردم. باد تندی وزید و آنها ازدستم رها شد و باد برد. این چه ظلمی است که خدا درباره من کرده. مگرنمی گویید عادل است. من چه کنم معیشتم لنگ شد. ناگاه ده نفرازراه رسیده مبلغ هزاردینارطلا درنزد حضرت داوود گذاردندوگفتند:ماسوارکشتی بودیم دیروزگذشته هوا طوفانی شد.کشتی ما به صخره ای برخورد و سوراخ گردید. آب وارد کشتی شدمامشرّف بر غرق شدیم. نذرکردیم نفری صد دیناربه مستحق دهیم. اگرنجات یابیم. ناگهان مرغی در هوا بقچه ای سرخ به منقار داشت به داخل کشتی انداخت ما گرفتیم. با آنها سوراخ کشتی را مسدود نمودیم و طوفان هم کم شد. خدای بزرگ ما را نجات داد لذا آمدیم به نظرمان عمل کنیم. حضرت داوود هزار دینار را به زن داد و فرمود :بدان که خدای تعالی عادل است و ظلم نمیکند و هر کارش روی حکمت و مصلحتی است. نویسنده : وحیدحاتمی تاجیک
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
| |||||||||||
template designed by Rofouzeh |